عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 18 بهمن 1392
بازدید : 2222
نویسنده : amin
ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻏﻨﯽ ﻭ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﺵ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﺎﺝ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪﯼ. ﺗﯿﭗ ﺧﻔﻦ ﺷﯿﺦ ﺑﺎﻋﺚ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﻓﺎﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﻣﺤﻔﻞ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﻧﺎﮔﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ (ﺩﺍﻓﯽ ﺍﺳﻤﯽ) ﺍﻓﺘﺎﺩ! ﭘﺲ ﺷﯿﺦ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺮﻗﯽ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻣﺮﯾﺪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﮑﯽ ﻋﺎﺭﻓﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻠﻮﺹ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﯼ! ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﻧﺜﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ! ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﯼ! ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺧﺸﺘﮏ ﺑﺮ ﮐﻒ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ یاشیخ! ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻥ ﺑﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﮑﺮﺩ! . . . .برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید...

:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جالب دافی آهن پرست , داستان خنده دار , داستان طنز , سرگرمی , جوک , اس ام اس , خنده ,
تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392
بازدید : 2095
نویسنده : amin
اخه ما دخترا چرا انقد خوشگلییییم . . . . توهم ۹۹% از دختران جلو آینه ((: دیدم که میگبه ادامه مطلب مراجعه کنید

:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,
:: برچسب‌ها: اس ام اس , جوک , خنده , مطلب طنز , سرگرمی , شادی , په نه په ,
تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392
بازدید : 1887
نویسنده : amin
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺭﭼﯿﻦ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ ﻣﻦ : ﺩﺍﺭﭼﯿﻦ ﻧﺮﯾﺰ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! ﻣﺎﻣﺎﻥ: ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﺗﻮ ﻣﺰﺵ ﻧﺪﺍﺭﻩ !!! ﻣﻦ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ؟ ﻣﺎﻣﺎﻥ: ﺧﻮﺵ ﻣﺰﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ!!!!!!! :))

:: موضوعات مرتبط: لطیفه , ,
:: برچسب‌ها: جوک , اس ام اس , سرگرمی , خنده دار , داستان کوتاه , دارچین ,
تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392
بازدید : 1611
نویسنده : amin
یکی از فانتزیام اینه که کنکور اول بشم بعد خبرنگارا بیان حمله کنن سمت من. بعدش تو ازدهام جمعیت محو شم برم پی کار خودم ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ یکی از فانتزیام اینه که تو افق پنهان شم بعد فانتزیایی که میان. تو افق محوشن رو با دمپایی ابری انقد بزنم که صدای گرگ دربیارن تو افق....... ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ یکی از فـانـتزیام اینه کــه کنترل تلویزیون خونمونو بردارم بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری، این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم ! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ به ادامه مطلب مراجعه کنید

:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,
:: برچسب‌ها: اس ام اس , جوک , خنده , سرگرمی , فانتزی , فانتزی ها , فانتزی هام , ,
تاریخ : دو شنبه 2 اسفند 1389
بازدید : 884
نویسنده : amin

یکی از دوستام میگفت مهم ترین اصل در وبلاگ نویسی صداقته امروز اومدم ولی با یه آپ جوک های قدیمی و تکراری  البته جالب اگه دوست داشتین برین ادامه مطلب موضوع

 

 قتل 


به غضنفر مي‌گن : براي چی زدی زنتو با چاقو كشتی   غضنفر مي‌گه : آخه وضع ماليم اونقدر خوب نبود كه بتونم تفنگ بخرم

 

ماست بجای بنزين

 

ميدوي اگه تو باک ماشين به جاي بنزين ماست بريزی چي ميشه  نه نميدونم 
هيچي ، فقط به جاي بق بوق ميگه دوغ دوغ

 

بابات مرده 

 

به جاسم ميگند بابات مرده  جاسم ميگه : آخ جون از فردا تيپ مشکي

 

دوپينگ

 

غضنفر توی مسابقه دو دوپينگ ميکنه و برای اينکه کسي نفهمه از قصد خودش رو نفر آخر مسابقه ميکنه

 

بقیه را در ادامه مطلب بخونین

 



:: موضوعات مرتبط: لطیفه , ,
:: برچسب‌ها: لطیفه , جوک , خنده , سرگرمی ,
تاریخ : سه شنبه 23 دی 1389
بازدید : 832
نویسنده : amin

          نامه اي به پدر                

 

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود « براي پدر». پدر با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزيزم،با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با سارا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره.

 

پدر سارا به من گفت که ما ميتونيم شاد و خوشحال باشيم اما فقط احساسات مهم نيست ، پدر ، اون حامله است

. اون يک کلبه  توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه.......

سارا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه . ما اون رو براي خودمون مي کاريم سارا براي همه کوکائينها و اکس تازي ها مشتري داره

در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، وحال سارا بهتر بشه

 اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.با عشق،پسرت،( جان)

 

پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من طبقه بالا هستم تو خونه تامي

فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسم که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان خنده دار , داستان کوتاه , طنز , سرگرمی ,
تاریخ : 20 دی 1389
بازدید : 814
نویسنده : amin

 3 آمریكایی و 3 ایرانی

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.

همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل

کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.

بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان خنده دار , جوک , طنز , سرگرمی ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

به silverstar خوش اومدین امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنین اگه کسی مایل به تبادل لینک بود مارو لینک کنین و قسمت نظرات وبلاگ خبر بدین

به نظر شما این وبلاگ ارزش تبدیل شدن به یک سایت رسمی رو داره


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نوشته ی طنز.جوک.خنده و آدرس silverstar.loxblog.ir
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com